هدهد، پرنده ای خاکی رنگ، کوچک تر از کبوتر با خال های زرد، سیاه و سفید که روی سرش دسته ای پر به شکل تاج یا شانه دارد، در خوش خبری به او مثل می زنند، پوپؤک، پوپک، مرغ سلیمان، کوکله، شانه سر، بوبو، شانه به سر، پوپ، پوپش، بوبه، بوبک، پوپو، بوبویه، بدبدک
هُدهُد، پرنده ای خاکی رنگ، کوچک تر از کبوتر با خال های زرد، سیاه و سفید که روی سرش دسته ای پَر به شکل تاج یا شانه دارد، در خوش خبری به او مثل می زنند، پوپُؤَک، پوپَک، مُرغِ سُلِیمان، کوکَلِه، شانِه سَر، بوبو، شانِه بِه سَر، پوپ، پوپَش، بوبِه، بوبَک، پوپو، بوبویِه، بَدبَدَک
کنایه از درآویختن به کسی باشد یعنی با آن شخص در مقام زد و خورد درآید. (برهان قاطع). درآویختن هر چیز عموماً و درآویختن با کسی تا آن شخص در مقام زد و خورد آید خصوصاً. (بهار عجم) (آنندراج) : کمال ار سر ندارد باتو زلفش مشو درهم که آن از شانه کاری است. کمال اسماعیل (از بهار عجم)
کنایه از درآویختن به کسی باشد یعنی با آن شخص در مقام زد و خورد درآید. (برهان قاطع). درآویختن هر چیز عموماً و درآویختن با کسی تا آن شخص در مقام زد و خورد آید خصوصاً. (بهار عجم) (آنندراج) : کمال ار سر ندارد باتو زلفش مشو درهم که آن از شانه کاری است. کمال اسماعیل (از بهار عجم)
عمل خانه بردن. عمل غارت و دزدی: رقص در پایشان بزخمه گری ضرب در دستشان بخانه بری. نظامی. شاه دانست کان چه شیوه گری است دزد خانه بقصد خانه بری است. نظامی
عمل خانه بردن. عمل غارت و دزدی: رقص در پایشان بزخمه گری ضرب در دستشان بخانه بری. نظامی. شاه دانست کان چه شیوه گری است دزد خانه بقصد خانه بری است. نظامی
آرایش کردن موی با شانه. (بهار عجم). زدن شانه به زلف تا تارها از هم باز گردد و نرم و خوار شود: دمی که خواهم از او بوسه زلف شانه کند رهد ز شانه زدن تافتن بهانه کند. شهیدی قمی (مجموعۀ مترادفات). سر زلفش چو شانه میزد باد اصلح اﷲ شأنه گفتم. کمال خجندی (از بهار عجم). گه شانه زند در زلف، گه سرمه کشد در چشم. آرزو (از ارمغان آصفی). به گیسوی موجش نسیم هوس زند شانۀ تازگی، هرنفس. طغرا مشهدی (از ارمغان آصفی). ، قرار دادن شانه بر گیسو استواری را یا زیبائی را، بمعنی مضایقه نمودن است. (بهار عجم)
آرایش کردن موی با شانه. (بهار عجم). زدن شانه به زلف تا تارها از هم باز گردد و نرم و خوار شود: دمی که خواهم از او بوسه زلف شانه کند رهد ز شانه زدن تافتن بهانه کند. شهیدی قمی (مجموعۀ مترادفات). سر زلفش چو شانه میزد باد اصلح اﷲ شأنه گفتم. کمال خجندی (از بهار عجم). گه شانه زند در زلف، گه سرمه کشد در چشم. آرزو (از ارمغان آصفی). به گیسوی موجش نسیم هوس زند شانۀ تازگی، هرنفس. طغرا مشهدی (از ارمغان آصفی). ، قرار دادن شانه بر گیسو استواری را یا زیبائی را، بمعنی مضایقه نمودن است. (بهار عجم)